این مقاله بخشی از کتاب درس هایی از یک کارآفرین موفق جناب حاج حسن آقاجانی است.
جهت دانلود متن کامل کتاب به این لینک مراجعه فرمایید.
کار را از چه زمانی آغاز کنیم؟
کار کردن را از چه سن و زمانی آغاز کنیم؟ به نظر من، کار باید از نوجوانی و جوانی، همراه با درس خواندن آغاز شود. تأ کید بر درس خواندن تنها، جوانان را از حرفه و کار و تولید، دور میکند. امروز تعداد فراوانی از جوانان با تحصیلات بالا، حرفه خاصی را بلد نیستند و به امید یک شغل اداری نشستهاند.
هنر و جَنم یک نوجوان و جوان، وقتی به چشم میآید که همراه درس، به یک فن و حرفه و شغلی هم مسلط باشد. کار، عار نیست. این فرهنگ غلطی است که فقط بر درس خواندن، تأ کید میشود. بله، استعدادهای برتر و نوابغ، یکسره باید به رشته درسی خودشان مشغول باشند، اما استعدادهای متوسط و ضعیف، باید همراه درس به فکر کار باشند. از آن طرف، کار و حرفه هم باید همراه علم و دانش باشد. البته اگر تولید کننده علاوه بر تجربه، علم و دانش کلاسیک هم داشته باشد، خیلی بهتر و موفقتر است.
در مورد شروع کار خودم باید بگویم: پدرم رغبتی به ادامه تحصیل من نداشت، چون آن زمان معروف بود هر کسی به دبیرستان برود دینش سست و ضعیف میشود، لذا دبستان هم به این خاطر مرا فرستاد تا بتوانم قرآن را بخوانم.
بنده بعدها به پدرم میگفتم: ای کاش حداقل مرا به یک دبیرستان مذهبی میفرستادید! و پدر که همیشه با حرفهای خوب موافقت میکرد، در جواب میگفت: حرفت را قبول دارم و راست میگویی، من اینجایش را نخوانده بودم. از اینجا بود که من ضمن کار و تلاش در کسب و کار، در کلاسهای شبانه شرکت کردم و تا دریافت دیپلم که آن روزگار در حکم دکتری امروز بود ادامه دادم.
جهت مطالعه کامل متن کتاب درس هایی از یک کارآفرین موفق روی این لینک ضربه بزنید.
یک خاطره از کارکردن در نوجوانی
کلاس هفتم یا هشتم شبانه که بودم روزی از مدرسه آمدم و دیدم پدرم با حالی رنجور و افسرده و رنگی زرد زیر کرسی در بستر افتاده است.
گفتم:پدر چه شده؟ گفتند: امروز در کارخانه، دستگاهی را جابهجا میکردند و دستگاه روی شست پایم افتاده و انگشتام قطع شده است، دکتر میخواسته پا را از مچ قطع کند که با مخالفت من این کار انجام نشده است.
بسیار ناراحت شدم و در خود، فرو رفتم، با همین حال به پدرم گفتم: چه کاری میتوانم برایتان بکنم تا ناراحتی و رنج شما کمتر شود؟
پدرم به علت درد و رنجی که داشت یکباره لب به شکوه گشود و با عصبانیت گفت: شما پسرها به کمک من نمیآیید، وگرنه نباید چنین اتفاقی برایم پیش بیاید.
کتابهای مدرسهام را به کناری گذاشتم و گفتم: من از همین الان درخدمتم، بفرمایید چه کار کنم؟ پدر گفت: اگر میخواهی در خدمت من باشی، برو کارخانه و کارها رو سر و سامان بده و از آشفتگی کارخانه جلوگیری کن.
کارگاه تولیدی کفش
آن موقع یک کارگاه تولید کفشهای لاستیکی در گاراژی در میدان پامنار قم داشتیم، خلاصه من فوری خودم را به کارگاه رساندم و کارها را شروع کردم.
البته این موضوع سابقه قبلی داشت و من قبل از آن، گاه و بیگاه در کارخانه کار میکردم، زیرا من از کودکی به کار علاقه داشتم و گاهی هم کار را از پدرم کنترات میگرفتم. روزهای پنجشنبه، ظهر که میشد همکلاسیهایم را در کارخانه جمع میکردم، برای ناهارشان دو سیخ کباب و یک نوشابه میگرفتم، حقوقی هم به آنها میدادم، و سود خوبی هم برای خودم می ماند. سه ماه تعطیلی تابستان هم کلا در اختیار پدر بودم و ظهرها هم که برای نماز به مسجد میرفت، کارخانه را به من میسپرد.
البته از همان ده-دوازده سالگی، پدرم و کارش را درک میکردم، و به خاطر پدرم از خواستههای خودم میگذشتم و پیگیر کارهایی که ایشان میخواست،میشدم.
و خلاصه من از همان روز به احترام پدرم بسیاری از خواستههایم را زیر پا گذاشتم و وقت بیشتری برای کار پدرم گذاشتم و البته به تحصیل شبانه هم ادامه دادم که سبب موفقیت بیشترم شد.
به هر حال از دیدگاه من، برای کار کردن نباید صبر کرد که لیسانس و فوق لیسانس و دکترا کسب شود، فردی موفق خواهدشد که از کودکی و نوجوانی کار کرده و به کار کردن عادت کند.